زندگی با یاد خدا
اگر می توانستم به همه می فهماندم که برای رسیدن به خدا لازم نیست که حتما پرواز کرد،اگر می توانستم به همه می فهماندم که خدا بالای قله ها نیست،خدا در قلب همه است،خدا نزدیک است.کاش می توانستم که به همه بفهمانم که خدا در دستی پیدا می شود که وقتی زمین می خورم کمک می کند تا بلند شویم،خدا در آغوشی جریان دارد که گرمای محبت را به قلب کودک یتیم می برد،خدا در لبی قرار دارد که لبخند می زند،چشمی که شاد است و قلبی که مهربان است حتی اگر سیاه باشد،سیاه سیاه.من می خواهم به همه بفهمانم که می شود خدا گونه رفتار کرد،می توان بخشید،میتوان کمک کرد،می توان شاد بود و شادی را به دیگران هدیه کرد آنوقت است که قلب های سیاه هم پاک می شوند،پاک پاک،سفید سفید و زیبا و مهربان.آنوقت می توان به دیگران اعتماد کرد.می توان در کنارشان بود.بدون هیچ ترسی می توان ترس را ازبین برد،می توان اظطراب را نابود کرد و می توان کاری کرد که قلب های سیاه هم مهربان باشند بخندند و پاک شوند کار آسانیست فقط لازم است به جای اینکه خدا را در آسمان ها جست و جو کنیم خدا را در دستی که به آن یاری می رسانیم،کسی که شاد می کنیم و یا قلب سیاهی که پاک کی کنیم پیدا کنیم خدا نزدیک است،خیلی نزدیک فقط لازم است برای پیدا کردنش خدا گونه رفتار کرد. اگر می توانستم به همه می فهماندم که می توان خدا را در آواز بلبل پیدا کرد،می توان در طبیعت به دنبال خدا گشت،در درخت در رود شاید خدا در لبخند گلی قرار دارد و یا یاد خدا در رود ها جریان دارد پس خدا نزدیک است خیلی نزدیک در مهربانی و نرمی بعضی چیز ها را میتوان با دست لمس کرد با قلب احساس کرد مثل نرمی گل زیبایی آغوش مادر مهربانی و زیبایی خداوند را می توان لمس کرد اما نمی توان درک کرد شاید به ان دلیل که گاهی فرموش می کنیم اگر می توانستم به مردم می فهماندم که نباید فراموش کنند نظرات شما عزیزان:
خیلی خوب نوشته شده اما کسی دیگه بیاد خدا نیست میدونی چرا همه تو گرفتاریها یادشن خیلی خوبه
پنج شنبه 1 خرداد 1393برچسب:, :: 10:56 :: نويسنده : مینا
درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدید پیوندهای روزانه پيوندها
تبادل لینک
هوشمند نويسندگان
|
||||||||||||||||
|